مثل يك ذره يك اتم گيجم
منگم از انفجار يك ديدار
تا نسوزم ازآن دوتا خورشيد
مي خزم در پناه يك ديوار
عقربك ها تو را كه مي پرسند
ساعتم كوك مي شود با شك
با خودم راه مي روم تا /در
باز شد ، شد، اگر نشد، به درك!
كوچه ها طرح خاك و خاكستر
خانه ها طرح خالي ترديد
آسمان رعد و برق تندي زد
گربه روي تراس مي گرخيد!
[داخلي / روز / لحظه / سكوت
ميز / فنجان / دو قاب عكس سپيد]
زن شبيه دو قطره گريه شد و
روي قاب خودش شكسته / چكيد
زن درون خودش دوتا فنجان-
-قهوه با طعم تلخ ماتم داشت
دستهايش مدام مي پوسيد
تا خودش را درون گلدان كاشت
زن نگاهش به آينه خشكيد
«اين چروك اتفاق كشداريست»
خطّ افتاده روي صورت زن
مانده از خنده هاي اجباريست
شيشه ي چشم زن ترك برداشت
باز از طاق زندگي افتاد
ماهي كوچكش –خيالاتش-
پيچ و خم خورد/ خسته شد/ جان داد
روي سنگ سفيد حك شده ام
اسم من / را صدا بزن يكبار!
در وجودم حلول مي كني و
كفنم تنگ مي شود انگار
[كات .. حالا دوباره گريه كنيد]
يك نفر ضجه مي زند بر زن
يك نفر زير خاكها پوسيد
يك نفر زن ... کسی شبیه من!
شميم(3)
............................................................................................................................
ز رفتنت بال و پرم می ریخت
«سیمرغ» من «قاف» تورا می باخت
بین (حضور تو) و (آغوشم)
دست کسی «دیوار چین» می ساخت
«تائیس» تاریخ تنم هستی
من «تخت جمشید» تو در آتش
تو مرز بین (بود) و (نابودی)
من در کمان خسته ی «آرش»
جغرافیای ساده ای دارم
از چارسو درگیر بن بستم
ای در تو زیبائی «آتلانتیس»
در فکر کشف پیکرت هستم
تقویم خونریز لبت می گفت
«چنگیز» چشمت حکم یورش داد
در کوچه های مست نیشابور
تقدیر من دست تو می افتاد
نام تو بر دیوار این زندان
جا مانده از خون تنم «بکتاش»
در آخرین تصویر این تسلیم
انگیزه ی آغازم از نو باش
شميم(4)
.......................................................................................................................